اندکی صبر سحر نزدیک است


۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

بوسه بر دستان ...


آمدی دست تو میگیردم، بر دستت بوسه می زنم...
با عشق، با هراس-بر دستت بوسه می زنم-
آمدی که نابودم کنی خوب می دانم...
زانوانم می لرزد بیا! نابودم کن، بر دستت بوسه می زنم...
دندان در میوه فرو می بری و به دورش می اندازی، در قلبم دندان فرو کن که از آن توست.
خوشا زخمی که از دندان تو بر جا ماند- بر دستت بوسه می زنم-
همگی ام را می خواهی و چون همه را گرفتی به هیچ کارش نمی زنی،
جز ویرانی به جا نمی گذاری-بر دستت بوسه می زنم-
دستت که نوازش می دهد فردا خواهدم کشت،
به انتظار ضربت کشنده تو برآن بوسه می زنم...
مرا بکش! بزن!هر بار که دردم می دهی، راحتی است که می رسانی، نجاتم می بخشی،
ای ویرانگر -بر دستت بوسه می زنم-
هر یک از ضربات تو که خونینم می کند، رشته پیوندی را می گسلد، تو زنجیر را همراه گوشت تن بر می کنی- بر دستت بوسه می زنم -
زندان تنم را ای کشنده من در هم می شکنی، و از رخنه آن زندگی من به در می رود- بر دستت بوسه می زنم-
من زمین زخم دیده ام، که دانه در آن خواهد رست،
دانه دردی که تو افشانده ای- بر دستت بوسه می زنم-
بیفشان درد مقدس را، تا درون سینه ام رسیده شود،
سراسر دردهای جهان، بر دستت بوسه می زنم...

۳ نظر:

  1. سراسر ِ دردهای جهان. چه متن روشنی.
    مرسی

    پاسخحذف
  2. ممنون از محبتت عزیز، خیلی وقت منتظر مطالب جدیدت هستیم.
    نیستی مهرنوش جان.

    پاسخحذف
  3. سلام.آقا خیلی لطف کردی ... البته گاهی از دهه هم به صده کشیده میشه ;) مثل بزرگراه تهران - شمال .

    متن این پست هم بسیارزیبا بود.

    پاسخحذف