اندکی صبر سحر نزدیک است


۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

امید

در هر خانه، در هر کوچه، در هر خیابان، در هر شهرمان یک سال گذشت. یک سال استرس. یک سال ترس. یک سال خفقان. شاید به آرامش رسیدن در این وضعیت حاکم، بیش از یک خیال خام نباشد ولی باز امید چیزی است نمی توان آن را از انسان جدا کرد. امید داریم اما باز می ترسیم. با تمام نا امیدیمان امید داریم. شاید از فضای موجود رها شویم و کمی آرامش یابیم.

بتوانیم اندکی با آسودگی خاطر زندگی کنیم. زندگی کنیم و زندگی کنیم نه زیست! کی رها می شویم؟ کی به این آسودگی می رسیم؟ شاید برای من تنها این جمله التیام بخش باشد. سرزمینم، تنها نخواهی ماند.

« هرگز از مرگ نهراسیده ام.

اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود.

هراس من باری همه، مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد.

جستن، یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتن خویش به رویی پی افکندن

اگر مرگ را از این همه، ارزش بیشتر باشد

حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم»