اندکی صبر سحر نزدیک است


۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

نامه ای برای ما

محسن برزگر. شاید توی این دوره زمانی که بدون گذراندن پیش زمینه های لازم، هر کسی رو دعوت به ورود به دانشگاه میکنن، یه اسم بزرگتر از دانشجو لازم داشته باشه. محسن دانشگاه بابل هم رفت پیش دوستای دیگش. فکر میکنم 10 ماه حبس برای دبیر فرهنگی سابق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل، در مقابل یک سال محرومیت از تحصیلش سنگینی خاصی نداشته باشه. دوشنبه هفته قبل بچه های دانشگاه مراسم با شکوهی رو برای بدرقه محسن به زندان برگزار کردن. مراسمی برای رفتن به جایی که محسن برزگر باید نادم بشه و برگرده. باید بفهمه که عقایدش جرم بوده!!!

محسن قبل رفتن یه نامه نوشته که حیفم اومد منم تو وبلاگ نذارمش. نامه ای که هر بار میخونم بیشتر منقلبم میکنه. حتما بخونش.

نامه‌ای سرگشاده به دوست عزیز

در کوچه‌ها‌، در خیابان‌ها، در هر خانه و در هر مغازه، انسان‌ها را می‌یابی که در گذرند، یکی با عصایی در دست و دیگری با کوله باری از رنج بر پشت و در میان تمامی این انسان‌ها‌، انسانی است که چون ققنوس هر بار از مرگ خود زاده می‌شود، انسانی که در تمامی عکس‌ها و هر آن‌چه باقی مانده از تجربه ایست، چهره‌اش ناپیداست و لیکن روح وجودش در تمامی تاریخ سایه می‌افکند و هر کجا که نیست اثری از خود بر جای گذاشته است، این انسان می‌تواند هنرمندی فقیر باشد یا فیلسوفی تنها یا داستان‌نویسی مغموم و یا شاعری اسیر دست احساسات و یا مبارزی که هر‌گز بر جای نمی‌شیند و.. تمامی اینان را یک چیز و تنها یک چیز به هم پیوند می‌زند‌: آزاد زیستن که تنها آزاد زیستن را سزای انسانیست، آن‌که آزاد زندگی می‌کند، همواری تغییر می‌کند و می‌آفریند و آزادی هم اختیار اوست در برگزیدن راهش برای تغییرو آفرینشی ژرف که آفرینش سرنوشت خویش، زیباترین این آفرینش است، هرگز از یاد مبر، هر آن‌چه از آن توست همه از اختیار توست و انسان و تنها یک انسان اگر بخواهد، جهانی را تواند به کام خود سازد؛ آنان که می‌پندارند انسان را حتی با مرگ می‌توانند به بند کشید، سیزفان محقورند که از حقارت خویش، جاودانه پرومته‌ی آزاد را در بند پنداشته‌اند .

وامروز درد من از آنانیست که نمی‌بینند مرگ انسانیت را، آنانی که خفت این‌گونه زیستن را پذیرفته‌اند، آنان که مرگ انسانیت خویش را پذیرفته‌اند، تو آن‌چنان باش که سزاوار توست، مغرور باش و سربلند که آنان که فلک از تواضعشان گوشش کر است، همان ریاکاران به دروغ حامی مظلومان، حقیران قاتلانند که مردم را در هر کوی و برزن به دار می‌کشند تا ز انبوه اجساد کاخ قدرتشان را بر افرازند.

همواره بدان زندگی زیباست، جهان زیباست و انسان خود آفریننده‌ی تمامی دنیاهاست، همه را دوست بدار و همه را ببخش، همه آنان که دوستت می‌دارند را ببخش، حتی آنان که قربانیان راه آزادی را معدوم نه مرحوم می‌دانند را ببخش، حتی آنان که از برای قدرت خویش مردمان را به دار می‌کشند را ببخش، آن‌گونه زندگی کن که گویی هر لحظه‌ی این زندگی تا ابد تکرار می‌شود، از آن لذت ببر و آزادمنشانه آن را بساز، علیه دشمنان آزادی بجنگ و لیکن حتی دشمنان آزادی را نیز ببخش.

من، سال‌هاست که رنجی در ژرفنای وجودم ریشه دوانده است، رنجی ابدی، رنجی که هستی با تمام وجود خویش آن‌را بر دوش من افکنده است، نمی‌دانم اگر انسان‌ها نبودند، تا انسان را دوست بدارم، چگونه مرا توان تحمل این رنج بود، رنجی که هر انسان در لحظاتی از تنهایی خویش بدان پی می‌برد، عده‌ای آنرا فراموش می‌کنند، عده‌ای ایمان می‌آورند، عده‌ای خود را نابود می‌کنند و عده‌ای نیز هم‌چو من درمان درد را در رقم‌زدن چندین باره‌ی سرنوشت هستی خود می‌یابند و دوست داشتن انسان‌ها، که داستان عجیبیست این عشق به انسان، ‌و این داستان تا جهان زیباست، تا زندگی زیباست، تا ابد، تکرار می‌شود.

من تا زنده ام بر این امیدم که روزگار یاس و درد ما، روزگار سیاهی، روزهای دروغ برای زیستن، روزهای تاریکی نیز روزی به پایان می‌رسد.

۱۸ اسفند ۱۳۸۸ خورشیدی